معنی شهری در ترکمنستان

حل جدول

شهری در ترکمنستان

مرو


بیابان بزرگ ترکمنستان

قره قوم
۸۰ درصد کشور ترکمنستان را صحرای قره‌قوم پوشانده و مرکز این کشور میان جلگه‌های توران و صحرای قره‌قوم احاطه گردیده‌است. محدوده کوپه داغ از امتداد مرزهای جنوب غربی آغاز که در کوه‌ریزه به ارتفاع ۲٬۹۱۲ متر می‌رسد و تا مرزهای جنوب شرقی در استانهای لباب و بَلخان و مرزهای ازبکستان ارتفاع رشته‌کوه کوپه داغ، کوه آرالان به ارتفاع ۱٬۸۸۰ متر ادامه دارد. رودهای مهم ترکمنستان از کشورهای همسایه یعنی ایران و افغانستان سرچشمه می‌گیرند. از مهمترین رودخانه‌های ترکمنستان تجن، آمودریا اترک و مرغاب بوده که از ارتفاعات کوپه داغ سرچشمه می‌گیرند.


رود ترکمنستان

آمو

آمودریا


شهر ترکمنستان

مرو, ماری.


صحرای ترکمنستان

قره قوم


پول ترکمنستان

منات


پایتخت ترکمنستان

عشق‌آباد


رودی در ترکمنستان

آمو دریا

لغت نامه دهخدا

ترکمنستان

ترکمنستان. [ت ُ ک َ م َ ن ِ] (اِخ) یکی از جمهوریهای دولت اتحاد جماهیر شوروی که در ترکستان غربی و بر کنار دریای مازندران و شمال گرگان وخراسان و قسمتی از مرز شمالی افغانستان قرار دارد. وسعت خاکش در حدود 491000 مترمربع است و بالغ بر یک میلیون تن سکنه دارد و پایتخت آن عشق آباد است که نزدیک مرز ایران واقع است.


شهری

شهری. [ش َ] (اِخ) قریه ای است دوفرسنگی کمتر جنوبی کاکی به فارس. (فارسنامه ٔ ناصری).

شهری. [ش َ] (ص نسبی) منسوب به شهر عربی، که ماه باشد. (از یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء).

شهری. [ش َ] (ص نسبی) منسوب به شهر. شهرنشین. شهرگان. مدنی. ساکن شهر. مقابل روستائی. حضری. بلدی:
زبردست شد مردم ِ زیردست
به کین مرد شهری به زین برنشست.
فردوسی.
طوطی بحدیث و قصه اندرشد
با مردم روستایی و شهری.
منوچهری.
حاکم درخورد شهریان باید
نیکو نبودفرشته در گلخن.
ناصرخسرو.
گر شاه توئی ببخش و مستان
چیز از شهری و روستائی.
ناصرخسرو.
از زیانکاران روز و شب ز عدلت خوف نیست
کاروانی را و شهری را ز قطمیر و نقیر.
سوزنی.
مسکن شهری ز تو ویرانه شد
خرمن دهقان ز تو بیدانه شد.
نظامی.
وگر شهریان را رسانی گزند
در شهر بر روی دشمن ببند.
سعدی.
-همشهری، کسی که با دیگری از یک شهر باشد. رجوع به ماده ٔ همشهری شود.
|| کشوری.مقابل سپاهی (در پیش قدما). غیرنظامی. در برابر لشکری. غیرسپاهی. سیویل. (یادداشت مؤلف):
سپاهی و شهری بکردار کوه
سراسر بجنگ اندرون همگروه.
فردوسی.
بدانست شهری وهم لشکری
کز آن کار شور آید و داوری.
فردوسی.
سپاهی و شهری همه جنگجوی
بدرگاه شاهان نهادند روی.
فردوسی.
کنون در پیش شهری و سپاهی
ز من خواهد نمودن بیگناهی.
(ویس و رامین).
چو چاره نبد شهری و لشکری
گرفتند زنهار و خواهشگری.
اسدی.
همه مصریان شهری و لشکری
پذیره شدندش به نیک اختری.
نظامی.
شهری و لشکری ز جان بستوه
همه آواره گشته کوه به کوه.
نظامی.
|| نوعی از سرود و خوانندگی بزبان پهلوی. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). گویندگیی است بزبان پهلوی که رامندی نیز گویند. (رشیدی). نوعی از سرود که بزبان پهلوی باشد. (غیاث). || چون در پشت پاکت این کلمه نویسند خطاب به غلام پست است و مراد اینکه این نامه متعلق به شهر است نه خارج از شهر. || حاضر. مقابل مسافر. (یادداشت مؤلف):
وقف رشیدی را بر باد داد
داد بهر شهری و هر رهگذر.
سوزنی.
|| مقابل غریب. کسی که در شهر زادگاه خود بسر برد و در آن بیگانه نباشد:
جان تو غریبست و تنت شهری ازینست
از محنت شهریت غریب تو به آزار.
ناصرخسرو.
|| (اِ) قسمی خربزه ٔ نرم و شیرین با صورتی گرد یا دراز شبیه گرمک و طالبی. قسمی خربزه به نرمی گرمک لکن مانند خربزه درازاندام. قسمی خربزه از نوع پست. (یادداشت مؤلف). قسمی خربزه ٔ زودرس.

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

شهری در ترکمنستان

1940

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری